روزمرگی های ِ یک عدد مـَـن !
نمیدانم بار چندم است که رستاک play میشود ،
نمیدانم چندمین بار است طول اتاق را قدم میزنم ،
یا چند صفحه مضخرفات راجع به مزایا و معایب هویج خواندم و هیچکدام را به یاد نمی آورم ،
چقدر از این گرمای مسخره شکایت کردم نمیدانم ،
شاید بار هزارم است که رستاک میگوید" فکر کردم که لاله زار شدم ..."
و من فکرم پر میکشد سوی لاله زاری که من به لطف وجود عینک سازی ته یک پاساژ خوب میشناسمش ،
فکر میکنم لاله زاری که من میشناسم هیچ شبیه لاله زاری که رستاک میگوید نیست ،
لاله زار رستاک باید سنگفرش باشد ،
باید کافه های رنگارنگ داشته باشد که صندلی هایشان را روی پیاده رو ،
روبه آرامش خیابان ( لاله زار رستاک پر از آرامش است ) چیده اند
و ملت با نگاه های ارامشان با هم گپ بزنند و آب پرتقال شان را مزه مزه کنند.
صفحه ی بعد راجع به کرفس هاست و من میخوانمش و اصلا نمیدانم چه میخوانم ، فقط میخوانم .
بی خیال کرفس ها میشوم و به پشت دراز میکشم به سفیدی سقف خیره میشوم ،
فکر میکنم میشد سقف اتاق را هم سفید نکنیم!
خرمآیی ای خوب بود به دیوارها و پرده ها و لوستر ها می آمد ،
"تموم لحظه هام آهه خیال باتو بودن شد... " مسخره ست ،
همه برای " تو " میخوانند و با سماجت فکر میکنم اگر " تو " نبود ، این خواننده ها بیچاره میشدند ،
چیز دیگری نبود که برایش حنجره خرج کنند احتمالا .
میکنمشstop و خیال خودم را راحت میکنم ، یاد این میفتم که دو روز است میخواهم لاک بزنم ،
یاد این میفتم که خیلی کارها میخواهم بکنم و نکرده م ، شاید هم نشده !
بلند میشوم شانه ی صورتی را بر میدارم و جلوی آینه موهایم را شانه میزنم
+ پــآورقی نوشت : روز مرگی های یک عدد من ، ببخشید که خیلی کسل کننده است .
تازه بعد از نوشتن این پست به دلیل مسخره ای کلی گریه کردم ، این روهم به روزمرگیم ضمیمه کنید !
هنوز هم شوکه میشوم وقتی آدم هایی را میبینم که موزیک برایشان آن جایگاه مقدسی را که برای من دارد ، ندارد !
نظرات شما عزیزان: